کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : وحید قاسمی     نوع شعر : مولود یه     وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن     قالب شعر : غزل    

نسـیم؛ پـردۀ گهـواره را تـکـان می داد         برای عرض ارادت خودی نشان می داد

ستـاره های درخـشـان خـوشـۀ پـروین         کـنـار پنجـره مبـهـوت کـودکی شیـرین


شـمـیـم قـدسی او در مـدیـنـه پیـچـیـده         بـهــار آمـده بـلـبـل به غـنـچـه خـنـدیـده

چـکـاوکـان به در باغ ریـسه می بندند         شکـوفـه ها هـمه دیـوانـه وار می خـنـدند

نسیم گــرد ســر نو رسیده دف می زد         بـنـفـشــه داخل گـلـدان مدام کف می زد

صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود         تـبـسـم لـب شـیـر خــدا چـه زیـبــا بـود

ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد         و مـاه بـا عـجـلـه پشت ابـر پنـهـان شد

ستاره گفت به خورشید: بی خبر؛ ساده         خـدا به فـاطـمـه خـورشید دیگری داده

زمان سیطره و سلطه گشته طی، خورشید          شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید

حریر جذبۀ چـشمان او اهـورایـی ست         طلـوع خـندۀ زینب عجـب تماشایی ست

بساط فـخـر فروشی ز آسـمان برچـین         بیـا زمین به تـمـاشـای دخـترک بنـشین

بیا ببـین که نـدیدی کسی به این پـاکی         شـدنـد خــادمــه اش حـوریـان افــلاکـی

نگـاه حـیـرت خـورشید تا بر او افـتاد         اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد

هوار میزد و میگفت: وه چه نوری داشت          شبیه مادر خود چهـرۀ صبوری داشت

بدون شبه و شک از قـبیلـۀ نـور است         میان هـالـۀ انـوار خویش مسـتور است

وقار و نور جبینش به مصطفی رفتـه         ولی غرور نگـاهش به مـرتضی رفتـه

چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی         دو چـشم او شده خیره به ذوالفقار علی

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : محسن عرب خالقی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

آنانکه مشـق اشک مـرتب نوشـته انـد         با خط عشق این همه مطلب نوشته اند
آنـانـکـه بـال گــریـه درآورده
انــد را         هــم دوش انـبـیـاء مـقــرب نـوشـته اند


این چـند خـط مـخـتـصرامـا مفـیـد را         هر روز خوانده اند که هرشب نوشته اند
تـقــدیـردو پــیــالـه ما را هـزار
سـال         پیش از شـروع گریـه لبالب نوشته اند
تکلیف چشم
های مرا از همان نخست         از روی اشک حضرت زینب نوشته اند
یعنی که تشنگی ام ازاین مشرب است و بس
یعنی امام گـریه ما زینب است و
بس
ای دخــتــر
تــجــلـی تــوحـیــد آمـدی         ای مـاه روی دامـن خـورشـیـد آمـدی
ای لاله
ای که قبل شکوفایی ات حسین         هرگـز چنین شکـفـتـه نـخـنـدیـد آمدی
هر چنـد در حـجـاب ولایت نهفـته
ای         روشـن تــر از تـمـام مــوالــیـد آمــدی
درخـانـه زمـیـنـی زهــره از آسـمـان         ای مــاه ای ســتــارۀ نــاهــیــد آمـدی
راهــی دراز را بـه هــوای بـرادرت         بـا صــد هـــزار آرزو،
امــیــد آمـدی
از نسل آفـتـابی و مهـتاب در
حجـاب
پلکی بـزن به روی برادر کمی بتاب
آئیـنه نیست اینـکـه نشـسـتـه بـرابرت        هم شکل توست،
مثل پدر؛ مثل مادرت
سیب بهشت،
سیب علی، سیب فاطمه         یک نیمه اش تو هستی و نیمی برادرت
نور است و نور هرطرفی را نظرکنی         لذت ببر از این همه خورشید در بَرت
قـلـبـت شـبـیـه قـبـلـه نـمـا دیـدۀ تو را    
    بـرده به سوی کـعـبـه ابـروی دلـبرت
دخترشدی نه اینکه فقط خواهری کنی
بــایــد برای اشک پــدر مــادری کنی
هر
کس که از مقـام تو سر در بیاورد         بایـد به پیـشـگـاه غـمـت سـر بـیـاورد
روز
ولادت تــو روا بــود جـبـرئـیـل         یک سـوره مثـل سوره کـوثـر بیاورد
ای دخـتـربـزرگ دو معصوم مثل تو         دنــیـا نـمـی
تـوانــد دخــتــر بــیــاورد
تـنـهـا ز
مـادر تـو بیـایـد که دخـتـری         با هـیـبـت و جـلالـت حـیــدر بـیـاورد
این طبع شـاعــرانـه حق بود تا تو
را         زیـنـت بــرای زیب پـیـمـبـر بـیـاورد
مـجـمـوعــۀ فـضـائـل آل کـسـا تـویی
گـرهـست مـعـنـی شـشـم انـّمـا، تویی
ای کـام عــرش تشنه یک ربـنـای تو         مشـتاق حـال راز
و نـیازت خـدای تو
خـالـق یکی و
عشق یکی و وفـا یکی         نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو
وقتی که رو
به قبله کنی جلوه می کند         در آسـمــان هـفــتــم حــق ردپـای تـو
ما نه که بـوده وقـت نـمـاز
شـبـانه ات         چـشــم امـام؛ مـلـتـمس یک دعـای تو

هرکس شهید عشق تو شد زنده میشود         بـایـد بمیـرد آنـکــه نـمـیـرد بـرای تو
در
قـدر کسی چنان تو جلیله نمی شود

هـر بـانـوی عـشیـره عـقـیله نمی شود
چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو         کوچکتر از ستاره از اینجا به چشم تو
تو از کـدام پنـجـره دیـدی کـه کـربلا         هر«مارأیت« بود »جمیلا« به چشم تو
انگار فصل بارش چشم تو دائمی ست         آخرکه ریخت این همه دریا به چشم تو
در صورت سه ساله چه نقشی نشست که         شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو
مانند تو که طعـم بـلا را چشیده است
دوشت هزار
بار مصیبت کشیده است
قلب قـرار عـرش خـدا بیقرار توست         نبض نظام
بخش جهان همجوار توست
تو حـیـدر مـیـان حـجـاب و رقـیـه هم         چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست
با نـیـم اشـاره
ات نفـس زنگ اشتران         در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست
باخطبه کاخ ظلم وستم را به هم زدن         یـا کار مـادر تو بود یا که کار توست
با تیغه حجاب تو دشمن شکست خورد         این جنگ تو، حماسه تو، کارزار توست
یک گوشه از روایتت آیات مریم است

روز ولادت تـو شـروع مـحـرم است
 هرآیه
ای زاشک تو یعـقوب می شود         هر سوره ای ز صبر تو ایوب می شود
یــاد طـلوع غــربـتــت افـتـاده
ام اگـر         تـنـگ غــروبهــا دلـم آشـوب می شود
بر مصحف جـبـین تـو با خـط سنگها         در شـام عمق فاجعه مکتوب می
شود
از غـصۀ مـسـیح سر نـیـزه روح تـو         بر
روی نـاقـه مریم مصلوب می شود
درمجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است          سهــم لب بــرادر
تــو چـوب می شـود
بـانـو دلـم گـرفــتــه شـبـیه صدایـتـان

 رخصت بده کمی بنـویسم به جایـتان

یا بـر سر من از سر نی سـایـبان بـده         یـا بـر بـلـنـد نــیــزه مــرا آشیـان بـده

با گـیـسوی رهـا شده در دست بـادها         از نی، مـسیـر قـافـله ات را نشان بـده
جانم به لب رسیده، ولی جان نـداده
ام         گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده
نیزه سوار گـشـته ای و تـنـد می روی؟         جا مانـده ام، برای رسیدن، زمـان بده
پایم دگر برای خـودم نیست،
باغبـان!         بر ساقـه های مـردۀ من، باز جـان بده
دیدم که گفت، چشم ربابت به نیزه دار         گـهــوارۀ عــزیــز دلـم را تـکـان بـده
خون تو و حجاب من،ارکان کربلاست         کـشـتی به گل نشسته، مرا باد بان بده

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : سید حسن خوش زاد نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

او تــولــد یــافت طنــازی کــنــد         بـا الـفـبــای جـنـون بــازی کـنـد
او تـولـد یافـت گـردد نـور
عـیـن         تا شـود سـرمست از جـام حسین


او تـولـد یـافـت تـا زیـنـب شــود         در سـخـن عـلامـه مـکـتب شـود

آری آری زیـنب آمـد بـر جهــان         تــا شـود هـمگـام عـاشـورائـیـان
در
حوادث یار می خواهـد حسین         محــرم اسرار می خـواهد حسین
کیست زینب تابـع فرمـان
دوست         هفت شهر عـشق زیر گام اوست
عشق هر جا خود نمـایی می
کند         نـام زینب دلـــربـــایــی می کـنـد
هر
کجا منشور ضد مکـتب است         بی گـمان الغاء آن با زینب است
نوحه خوان! شعری بخوان زینب پسند          تا شوی در پیـش زهـرا سر
بلند
نکـته
ای گویم به گوش آویـز کن         از کــلام نـــــاروا پــرهـیـز کـن
خـوانـیـش آواره؛
خــود آواره ای         دانیش بیـچـاره؛ خود بیـچـاره ای
نـسـبــت آوارگــــی بـر او؛
مــده         نـسـبـت بـیـچـارگـی بـر او؛ مـده
کیست زینب عامل تکمیل عـشق         بعد زهـرا فارغ التحصیل عشق
کـیـست او؟ پروانه پـر سـوخـتـه         ســوخـتـن از فــاطـمـه آمـوخـته
در
فدک صبر علی را دیده است         عشق را با فـاطمه سنجـیده است
مرحبا زینب که طوفان کرده است         آنچه زهرا گفته بود آن کرده است
او به بحر العشق نوح کربلاست         عشق او فـتح الفـتـوح کربلاست
خلق را زینب شناسی نیست نیست         فاطمه داند که زینب کیست کیست
گر چه خوش زادم، حسینی منصبم          گـر قـبــول افــتــد غـلام زیـنـبـم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

یا که خـدا به خـلـق پـیـمـبـر نمی دهد         یا گـر دهـد پـیـمـبـر ابـتــر نمی دهـد

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس         غیر از رسول سورۀ کـوثـر نمی دهد


دختر در این قـبیله تجلی کـوثر است         بیخـود خدا به فـاطمه دخـتر نمی دهد

زینب رشـیده ایست که بر شانۀ کسی         تـکـیه به غیـر شـانۀ حیـدر نمی دهـد

زینب شکوه خواهریش را درعالمین         دست کسی به غیــر بـرادر  نمی دهد

او مظهـر صفات جلالی حیـدر است         یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی ست که در راه عفّتش         عـبـاس می دهـد نـخ معـجـر نمی دهد

: امتیاز
نقد و بررسی

نقد شعر: در یکی از ابیات این شعر آمده بود: « زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه    تا زینب است دختر دیگر نمی دهد» این بیت صحیح نیست زیرا همانگونه که همگان می دانند بعد از حضرت زینب خداوند حضرت ام کلثوم را به حضرت زهرا اعطا نمود

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : سید رضا مؤیّد نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات قالب شعر : غزل

خـانـۀ فـاطـمـه آنـروز تمـاشـایـی بـود        که فـضا جلـوه گر از آیت زیبایی بود

دربهاری که نسیمش نفس جبریل است        گـل نـاز دگری رو به شکـوفـایی بود


خانه ای را که خدا جلوه عصمت بخشید        در و دیـوار پُر از نقش شکیبایی بود
تا بیــایــند به تبـریک محمد  جـبـریـل        با
ملائک همه درحال صف آرایی بود
به خدا چشم خدا دست خـدا وجـه خـدا        ز جگر
گوشه خود گرم پذیـرایی بود
تا که قـنـداقـۀ او را به برآورد حـسـن        حالتی رفت در
آنجا که تـمـاشایی بود
ساکت ازگریه نشد تاکه حسینش
نگرفت        این دو را چون که ز آغاز شناسائی بود
دختری داشت در آغوش محبت زهرا        که  سـراپا هـمـه آئـیـنـۀ زیـبایی بـود
دخـتری داشت سراپـای هـمانـند عـلی        زینبی
داشت که ذاتش همه زهرایی بود
پنج تن آل عـبـا در دو جهـان آقــایـنـد        وز شــرف زینبشان وارث آقایی بود
پنج معصوم به او معـرفت آموخـته
اند        که ز ایمان و یقین در خور یکتایی بود
وصف او عالمه غیـر معلـم شده است        تا به
این مرتـبـه اش پـایه دانـایـی بود
بود از صبـر و رضا نایبه ی خاص امام        نازم او را که به این قدر
توانایی بود
کربلا صحنه عشق است و درآن صحنه عشق        هـمـت زینب نـسـتـوه تـمـاشـایـی بود
به عـلـمداری صحرای بــلا کرد قیـام        رهـبـر
قـافـله عشـق به تـنـهـایی بـود
یک زن و آنهمه داغ دل و آنقدر شکیب        عقل ازاین واقعه درچنبر
شیدایی بود
دیده
ام کـور که شد خاک نشین ره شام        آنکه خـاک در او سرمـۀ بیـنـایی بود

: امتیاز